مادرانه، پدرانه

ادامه حضور سبز تو

آره مامان جونم برات بگه فردا صب يعني صب روز پنج شنبه 92/2/12 من بابايي ساعت 8 صب رفتيم آزمايشگاه وقتي داشتم با اين دستگاه هاي ديجيتال شماره مي گرفتم ها باور كن احساس مي كردم صداي قلبم رو همه دارن تو آزمايشگاه مي شنون خيلي خجالت كشيدم وقتي نوبتم شد بدو بدو رفتم رو صندلي واي مامان داشتم غش مي كردم تا اين خانومه لوله آزمايشگاه رو پر خون كرد من اين شكلي شدم   قرار شد ساعت 1 ظهر جواب آماده بشه حالا چيكار مي كرديم تا ساعت يك رفتيم با، پدري يه دوري زديم و آب ميوه خورديم اومديم واي وقتي در آزمايشگاه رو باز كردم برم تو ها هر ثانيه هزار سال گذشت جواب رو    گرفتم مادري ديدم نوشته بتا 240 ديگهع هيچ جا رو نديدم از ذوق پله ها رو صد...
23 شهريور 1392

خاله هاي مهربان تر از مادر

هستي مادر مي خوام تو اين مطلب يه رازايي رو باهات در ميون بزارم اونم راز خاله هاي ني ني سايتي   اول بزار با خاله جونيا آشنات كنم : ظريف خانم (خاله ريحانه) ،خاله بتي مهربونه   ،اوف نگم از خاله رها مامان دوستت نلي خانم واي عكس مناسب براش نداشتم خخخخخخخ آخه چي بزارم كه تو رو نشون بده رها چي كنم دستام بستس(صمد و ممد)،خاله باران مامان هامون ،اوف خاله آتنا مامان ني ني پسملي كه هنوز اسم نداره، خاله آيدا مامان يكتا و همه خاله هاي مهربون، اينا بهترين دوستاي مادري هستن تو تمام روزايي كه تو نبودي اينا با بودنشون  تحمل نبودن تورو برام آسون كردن از همين جا ميخوام روي همشون رو ببوسم و بهشون بگم تو لحظه لحظه زندگي هستي شما ها هستين...
16 شهريور 1392

حضور هستي مادري و پدري هستي

سلام دختر قشنگم اين روزا احساس مي كنم ديگه بايد برات بنويسم تقريبا يه سال از ساختن اين وبلاگ مي گذره و من تازه بعد 6 ماه كه شما اومدي تو دلم نمي دونم چي شد كه تصميم گرفتم برات از خاطرات اين مدت بنويسم راستش ماماني مي دوني چرا برات نمي نوشتم آخه روزا روزاي خيلي خيلي سختي بود من بابايي همش اين شكلي بوديم  مي دوني تو شروع سال جديد بود كه من ديگه داشتم از نيومدنت غصه مي خورم تا اينكه عمه جوني قرار شد ازدواج كنه خداروشكر همين مساله باعث شد من درگير بشم و از فكر نيومدن شما تو دلم يكمي بيام بيرون خلاصه ماماني جونم برات بگه كه قرار شد عمه جوني تو ماه ارديبهشت عقد كنه دقيقا روز عقد عمه جوني بود كه من در حال تلاش و تكاپو بودم ولي چند روزي بود كه ...
16 شهريور 1392

تقديم به همسر مهربانم.....

شدم موضوع نقاشی که شاید یاد من باشی شوی شاگرد نقاشی و .... به روی بوم عمر من زدی نقشی ز بی نقشی گهی بر غم کشیدی من شدم خوشحال که شاید تو درختی تا فرود آیم به دستانت ولی دیدم که خورشیدی ز گرمایت شدم بی حال و بعد از مدتی اندک شدم بی تاب مرا دریاب ورق را پاره کردم دور ریختم ........... برروی صفحه ای دیگر شدی کوهی شدم کاهی که من اندر تو ناپیدا و شاید هیچ شدم غمگین کمی پر رنگترم کردی شدم چوبی تو هم کوهی چنانچه پیش از آن بودی شدم خوشحال مرا برد ...
24 مهر 1391

پدر كيست؟

ای پدر ای با دل من همنشین ای صمیمی ای بر انگشتر نگین ای پدر ای همدم تنهاییم آشنایی با غم تنهاییم ای طنین نام تو بر گوش من ای پناه گریه ی خاموش من همچو باران مهربان بر من ببار ای که هستی مثل ابر نو بهار در صداقت برتر از آیینه ای در رفاقت باده ای بی کینه ای ای سپیدار بلند و پایدار می برم نام تو را با افتخار هر چه دارم از تو دارم ای پدر ای که هستی نور چشم و تاج سر رحمت بارانی و روشن تبار مهربانی از تو مانده یادگار ای پدر بوی شقایق می دهی عاشقی را یاد عاشق می دهی با تو سبزم گل بهارم ای پدر هر چه دارم از تو دارم ای پدر!! ...
24 مهر 1391

مادر كيست؟

گفتم آسمان را مي تواني آيا بهر يك لحظه خيلي كوتاه روح مادر گردي ديگر گردي ساحب رفعت گفت ني ني هرگز من براي اين كار كهكشان كم دارم مه و خورشيد يه پهناي زمان كم دارم ...
24 مهر 1391
1