مادرانه، پدرانه

ادامه حضور سبز تو

1392/6/23 15:44
نویسنده : مژگان
533 بازدید
اشتراک گذاری

آره مامان جونم برات بگه فردا صب يعني صب روز پنج شنبه 92/2/12 من بابايي ساعت 8 صب رفتيم آزمايشگاه وقتي داشتم با اين دستگاه هاي ديجيتال شماره مي گرفتم ها باور كن احساس مي كردم صداي قلبم رو همه دارن تو آزمايشگاه مي شنون خيلي خجالت كشيدم وقتي نوبتم شد بدو بدو رفتم رو صندلي واي مامان داشتم غش مي كردم تا اين خانومه لوله آزمايشگاه رو پر خون كرد من اين شكلي شدماوه

 

قرار شد ساعت 1 ظهر جواب آماده بشه حالا چيكار مي كرديم تا ساعت يك رفتيم با، پدري يه دوري زديم و آب ميوه خورديم اومديم واي وقتي در آزمايشگاه رو باز كردم برم تو ها هر ثانيه هزار سال گذشت جواب رو 

 

گرفتم مادري ديدم نوشته بتا 240 ديگهع هيچ جا رو نديدم از ذوق پله ها رو صد تا يكي اومدم پريدم تو ماشين

 

پدري ديگه تو اين دنيا نبود از خوشحالي خيلي زود گفت من مي دونم اين خوشگه بابا دخمله  زودي اومديم 

 

خونه رفتيم خونه مادر جون هنوز مشغول جمع و جوري مراسم ديشب بود عمه بزرگه اونجا بود پدري 

 

عمه رو برد تو اتاق و ماجرا رو بهش قفت وقتي اومد بيرون داشت از خوشحالي گريه مي كرد اومد به آقاجون گفت مبارك باشه دوباره داري بابابزرگ ميشي اينو كه گفت مادر جون از ذوق طفلي پريد و منو بغل كرد هي هم مي گفت يا ابولفضل نوكرتم خيلي تحت تاثير اين حال و هوا بودم همه خوشحال شديم و بازار رو بوسي و تبريكات داغه داغ 

 

آقاجون با تماس عمه جوني تازه عروس رو هم در جريان گذاشت و همين طور عمه كوچيكو اون روز يه روز تاريخي شد خلاصه ........................

پسندها (1)

نظرات (0)