ادامه حضور سبز تو
آره مامان جونم برات بگه فردا صب يعني صب روز پنج شنبه 92/2/12 من بابايي ساعت 8 صب رفتيم آزمايشگاه وقتي داشتم با اين دستگاه هاي ديجيتال شماره مي گرفتم ها باور كن احساس مي كردم صداي قلبم رو همه دارن تو آزمايشگاه مي شنون خيلي خجالت كشيدم وقتي نوبتم شد بدو بدو رفتم رو صندلي واي مامان داشتم غش مي كردم تا اين خانومه لوله آزمايشگاه رو پر خون كرد من اين شكلي شدم
قرار شد ساعت 1 ظهر جواب آماده بشه حالا چيكار مي كرديم تا ساعت يك رفتيم با، پدري يه دوري زديم و آب ميوه خورديم اومديم واي وقتي در آزمايشگاه رو باز كردم برم تو ها هر ثانيه هزار سال گذشت جواب رو
گرفتم مادري ديدم نوشته بتا 240 ديگهع هيچ جا رو نديدم از ذوق پله ها رو صد تا يكي اومدم پريدم تو ماشين
پدري ديگه تو اين دنيا نبود از خوشحالي خيلي زود گفت من مي دونم اين خوشگه بابا دخمله زودي اومديم
خونه رفتيم خونه مادر جون هنوز مشغول جمع و جوري مراسم ديشب بود عمه بزرگه اونجا بود پدري
عمه رو برد تو اتاق و ماجرا رو بهش قفت وقتي اومد بيرون داشت از خوشحالي گريه مي كرد اومد به آقاجون گفت مبارك باشه دوباره داري بابابزرگ ميشي اينو كه گفت مادر جون از ذوق طفلي پريد و منو بغل كرد هي هم مي گفت يا ابولفضل نوكرتم خيلي تحت تاثير اين حال و هوا بودم همه خوشحال شديم و بازار رو بوسي و تبريكات داغه داغ
آقاجون با تماس عمه جوني تازه عروس رو هم در جريان گذاشت و همين طور عمه كوچيكو اون روز يه روز تاريخي شد خلاصه ........................